افسانه عشق و جنون ٫ رفته ز خاطر تاکنون
آن تک سوار قصه ها ٫ با اسب خود شد واژگون
بس عهدها بشکسته شد ٫ ديگر خدا هم خسته شد
در کارزار زندگی ٫ بازوی مردان بسته شد
ای چرخ افسونت چه شد؟
الوند و سيحونت چه شد؟
بر تنب كوچك تا ارس٫
کاوه فريدونت چه شد؟
صفرا طلايه دار كو؟
آن نقطه پرگار كو؟
در شهر آزادي ،دري،
بر قامت ديوار كو؟
شهنامه خاني دير شد ٫ سيمرغ در زنجير شد
آرش، كماندار زمان ٫ آماج زخم تير شد
فريادها بر باد شد ٫ فرياد زير آب شد
ارابهء سردار عشق ٫ افسانه اي در خواب شد
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0